جدول جو
جدول جو

معنی چله چو - جستجوی لغت در جدول جو

چله چو
شایعه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاه جو
تصویر چاه جو
مقنّی، آنکه کاریز حفر می کند، چاه کن، آنکه قنات را لای روبی می کند
فرهنگ فارسی عمید
(چِلُ چَ)
در تداول عامۀ تهرانیان، به معنی خبرهای دروغ و شایعات بی اساس است. مرادف هو و چو. اراجیف. خبرهای شایع و دروغ. شایعات دروغین. خبرهای بی اصل. اخبار دروغ که بپراکنند. و رجوع به چل وچو افتادن و چل وچو انداختن و چل وچوانداز شود.
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام محلی کنار راه نائین و یزد، میان بم بیز و عقدا در 552100 گزی تهران
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ لو)
دهی جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد، واقع در 6هزارگزی شمال آق کند و 15500گزی شوسۀ میانه به زنجان. کوهستانی و معتدل و دارای 580 تن سکنه. آب آن از چهار رشته چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لِ نُ دِهْ)
دهی از دهستان آتش بیک است که در بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع است و 174 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان دروفرامان است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 352 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ کَ)
دهی است از دهستان کبود گنبد بخش کلات شهرستان دره گز، واقع در 36هزارگزی جنوب باختری کبودگنبد. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 1015 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَلَ)
دهی از دهستان باباجانی است که در بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان واقع و 100 تن سکنه دارد و محصول آنجا کتیراست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ / لِ)
همان آلاچیق یا الاچیق است، و اصل کلمه الاچیق همین اله چوب است، چوب به چوق و چیق تصحیف یافته.
- امثال:
چه زید بپای پیلان اله چوب ترکمانی.
رجوع به الاچیق و آلاچیق شود
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ / لِ)
چوب درازی که بدان کشتی رانند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). خله
لغت نامه دهخدا
(چِلْ لَ وَ)
دهی جزء دهستان رحمت آباد بخش رودبار که در 24 هزارگزی شمال باختری رودبار و 10 هزارگزی رستم آباد واقع است. کوهستانی و معتدل است و 136 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه سیاه رود. محصولش برنج و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و مکاری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان رودبار بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 20 هزارگزی باختر کهنوج، سر راه مالرو رود خانه کهنوج واقع شده و 30 تن سکنه دارد، مزارع چاه مراد، چاه گوک و سید مرادجزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند که در 54 هزارگزی شمال باختری خوسف واقع شده، جلگه و گرمسیر است و 24 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 84 هزارگزی باختر درح واقع شده، کوهستانی و گرمسیر است و13 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ / لِ)
بازی الک دولک. رجوع به الک دولک شود
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ / لِ)
پله کوب. نیم کوب. پیله کوب.
- پله کوپ کردن،نیم کوب کردن. نیم کوفته کردن. کبیده کردن. جشن. بلغور کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از پله کو
تصویر پله کو
نیم کوب پیله کوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چل و چو
تصویر چل و چو
خبر دروغ شایعه بی اساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلو چوب
تصویر چلو چوب
سیخ کباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چل و چو
تصویر چل و چو
((چِ لُ چَ یا چُ))
خبر دروغ، شایعه بی اساس
فرهنگ فارسی معین
بزمجه
فرهنگ گویش مازندرانی
مترسک
فرهنگ گویش مازندرانی
غوزه نشکفته ی پنبه، غوزه ی نارس
فرهنگ گویش مازندرانی
سینه خیز، خزیدن، با شکم خزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تکه چوب، پل
فرهنگ گویش مازندرانی
تاخت و تاز همه جانبه
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که جهت پایه ی پرچین و حصار به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
آبله رو
فرهنگ گویش مازندرانی
آبله رو
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که پل های چوبی از آن ساخته شود، معمولا یک یا دو تنه
فرهنگ گویش مازندرانی
سرشاخه ی درخت که از آن هیزم گیرندخار و خاشاک سرشاخه های خشک.، شایعه
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب داخل ریسندگی، چوب بلندی که در ساختمان سازی مورد استفاده قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
آبی که زن زائو در روز چهلم زایمان بر سر خود ریزد
فرهنگ گویش مازندرانی
شب اول زمستان
فرهنگ گویش مازندرانی
دست انداز چاله چوله
فرهنگ گویش مازندرانی